قوله تعالى: لله ما فی السماوات و ما فی الْأرْض در همه قرآن سماوات بلفظ جمع است، و ارض بلفظ وحدان، اما گفت و من الْأرْض مثْلهن در قرآن همین یک جاى است که هفت زمین درو مسمى است. و نیز در همه قرآن سمع بلفظ وحدان است و ابصار بلفظ جمع، همچون ظلمات و نور و إنْ تبْدوا ما فی أنْفسکمْ أوْ تخْفوه علماء تفسیر مختلف‏اند که این خاص است یا عام، گروهى گفتند خاص است، آن گه در تخصیص آن نیز مختلف شدند. مجاهد گفت این در اقامت و کتمان شهادت مخصوص است، که در ابتداء آیت ذکر آن رفته و گفته و لا تکْتموا الشهادة مقاتل گفت این آیت خصوصا بدان آمد که گروهى مومنان میل داشتند بکافران، و دوستى ایشان در دل گرفته، رب العالمین گفت اگر آشکارا کنید آنچه در دل دارید از دوستى کافران یا پنهان دارید و بیرون ندهید، الله شما را بآن شمار کند، همانست که جاى دیگر گفت قلْ إنْ تخْفوا ما فی صدورکمْ أوْ تبْدوه یعْلمْه الله و فى الخبر «ان الله تعالى اخذ المیثاق على کل مومن ان یبغض کل منافق، و على کل منافق ان یبغض کل مومن» و قال «من احب قوما و الاهم حشر معهم یوم القیمة.»


اما ایشان که آیت بر عموم راندند: قومى گفتند که منسوخ است، چون ابن مسعود و ابو هریره و عایشه و روایت سعید بن جبیر از ابن عباس و عطا و قتاده و کلبى، و جماعتى گفتند که آیت محکم است نه منسوخ، چون حسن و ربیع و قیس بن ابى حازم و روایت ضحاک از ابن عباس. اما ایشان که منسوخ گفتند میگویند آن روز که این آیت فرو آمد و إنْ تبْدوا ما فی أنْفسکمْ أوْ تخْفوه جماعتى از یاران چون ابو بکر و عمر و عبد الرحمن عوف و معاذ جبل، و قومى از انصار بر رسول خدا آمدند گفتند یا رسول الله کلفنا من العمل ما لا نطیق ان احدنا لیحدث نفسه بما لا یحب ان یثبت فى قلبه فنحن نحاسب بذلک. فقال النبى صلى الله علیه و آله و سلم «فلعلکم تقولون کما قالت بنو اسرائیل سمعنا و عصینا قولوا سمعنا و اطعنا» فقالوا سمعنا و اطعنا، فانزل الله سبحانه الفرج بقوله: لا یکلف الله نفْسا إلا وسْعها فنسخت هذه الآیة.


معنى خبر آنست که یاران گفتند یا رسول الله بر ما آن نهادند که ما را طاقت کشش آن نبود، بسى سخنان در دل ما فراز آید که ما نخواهیم که آن در دل بماند و ثابت شود، اگر ما را در آن حساب خواهد بود کار دشخوار است، رسول گفت شما همان مى‏گویید که بنو اسرائیل گفتند سمعنا و عصینا، شما چنان مگویید بلکه گوئید سمعنا و اطعنا، همه بگفتند سمعنا و اطعنا، پس از آن آیت آمد لا یکلف الله نفْسا إلا وسْعها و این آیت بدان منسوخ شد. و مصطفى ع بر وفق این آیت گفت‏ «من هم بحسنة فلم یعملها کتبت له حسنة، فان عملها کتبت له عشرة امثالها الى سبع مائة و سبع امثالها، و من هم بسیئة فلم یعملها لم تکتب علیه فان عملها کتبت علیه سیئة واحدة» و قال «ان الله عز و جل قد تجاوز لامتى ما حدثوا به انفسهم ما لم یعلموا او یتکلموا به» رب العالمین دانست که مسلمانان را وسوسها بود که در آن بانفس خود بر نیایند ازیشان آن فرو نهاد، و کار با کردار و گفتار افکند. و ایشان که گفتند آیت محکم است و از آن هیچ چیز منسوخ نه، گفتند معنى محاسبت نه مواخذت و معاقبت است که تعریف حال ایشان است و تقریر گناه برایشان. میگویند روز قیامت رب العالمین گناه بنده بر بنده مقرر کند و یکى یکى با یاد وى دهد، گفتار زبان و کردار جوارح و اندیشه دل، آن گه آن را که خواهد بیامرزد بفضل خود، و آن را که خواهد عذاب کند بعدل خود، چنانک گفت فیغْفر لمنْ یشاء و یعذب منْ یشاء همانست که مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت در خبر صحیح «ان الله یدنى المومن فیضع علیه کنفه و یستره و یقول أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا؟ فیقول نعم اى رب، حتى قرره بذنوبه و رأى فى نفسه انه هلک، قال سترتها علیک فى الدنیا، و انا اغفرها الیوم فیعطى کتاب حسناته، و اما الکافرون و المنافقون فینادى بهم على روس الخلائق، هولاء الذین کذبوا على ربهم، الا لعنة الله على الظالمین»


فیغْفر و یعذب شامى و عاصم و یعقوب هر دو کلمت برفع خوانند بر معنى ابتدا، اى فهو یغفر و یعذب دیگران بجزم خوانند «فیغفر» و «یعذب» بر نسق و عطف بر اول، اعنى یحاسبکم: سفیان ثورى گفت یغفر لمن یشاء الذنب العظیم و یعذب من یشاء على ذنب الصغیر لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون، ثم قال: و الله على‏ کل شیْ‏ء قدیر من المغفرة و العذاب.


آمن الرسول بما أنْزل إلیْه منْ ربه الآیة... اى من کتابه و دینه، براست داشت و ایمان آورد رسول بآنچه فرو فرستادند بوى از کتاب خدا و دین حق و شرع راست.


و الْموْمنون کل آمن بالله و ملائکته و مومنان هر یکى ازیشان ایمان آورد بخداى که یگانه و یکتاست و معبود بیهمتاست، بفرشتگان وى که همه بندگان و رهیکان ویند، چنانک گفت بلْ عباد مکْرمون و کتبه و بنامهاى وى که از آسمان بپیغامبران فرو فرستاد. و کتابه بتوحید قراءة حمزه و کسایى است، و مراد بدان قرآن است، زیرا که هر که بقرآن ایمان آورد بجمله کتب ایمان آورد، که در قرآن بیان روشن است که آن همه حق است، و روا باشد که کتاب اسم جنس بود بمعنى کثرت، چنانک گویند کثر الدرهم و الدینار و اهلک فلانا در همه. و فى الحدیث «منعت العراق درهمها و قفیزها» و مراد بدین همه کثرت است. باقى قراء و کتبه خوانند بجمع، زیرا که ما قبل آن و ما بعد آن جمع است، تا مشاکل ما قبل و ما بعد باشد و بمعنى تمامتر بود، و رسله و بفرستادگان وى که همه پاکان‏اند و برگزیدگان و وحى گزارندگان و خوانندگان براه حق. و تمامتر خبرى که در عدد پیغامبران و رسولان و کتابهاى خداى آمده خبر ابو ذر است: قال ابو ذر رض فى سیاق الحدیث قلت کم الانبیاء؟ قال مائة الف و اربعة و عشرون الفا، قلت کم الرسل؟ قال ثلاثمائة و ثلاثة عشر جما غفیرا یعنى کثیرا طیبا، قلت من کان اولهم؟ قال آدم. قلت أ نبی مرسل؟ قال نعم، خلقه الله بیده و نفخ فیه من روحه ثم سواه قبلا. ثم قال یا ابا ذر اربعة سریانیون: آدم و شیث و ادریس و هو اول من خط بالقلم و نوح، و اربعة من العرب: هود و صالح و شعیب و نبیک، یا ابا ذر اول انبیاء بنى اسرائیل موسى و آخرهم عیسى، و اول الرسل آدم و آخرهم محمد، قلت فکم کتابا انزله الله؟ قال مائة کتاب و اربعة کتب انزل الله تعالى على شیث خمسین صحیفة و انزل الله على ادریس ثلثین صحیفه، و انزل الله على ابراهیم عشر صحائف، و على موسى قبل ان ینزل علیه التوریة عشر صحائف. و انزل الله التوریة و الانجیل و الزبور و الفرقان، و ساق الحدیث بطوله. و عن عبد الله بن دینار و کان یقرأ الکتب قال انزلت التوریة فى ست مضین من شهر رمضان، و انزل الزبور فى اثنتی عشرة من شهر رمضان بعدها باربع مائة سنة و اثنتین و ثلثین سنة، و انزل الانجیل فى ثمانى عشرة من الشهر بعده بالف عام و خمسة عشر عاما، و انزل القرآن فى اربع و عشرین بعده بثمانى مائة عام. لا نفرق بیْن أحد منْ رسله لا نفرق بنون قرائت قراء سبعه است بر اضمار قول، تقدیره: قالوا لا نفرق بین احد من رسله بین احد و الآخرین من رسله. گفتند جدا نکنیم میان یکى از فرستادگان وى و میان دیگران، چنانک جهودان کردند و ترسایان که ببعضى ایمان آوردند و ببعضى نه و هو کفرهم بمحمد صلى الله علیه و آله و سلم، و هم یجدونه مکتوبا عندهم فى التوریة و الانجیل یعقوب لا یفرق خواند بیا، و این محمول است بر لفظ کل، و چنانک آمن بلفظ واحد بروى محمول است، کانه قال کل لا یفرق بین احد من رسله، همانست که آنجا گفت لا نفرق بیْن أحد منْهمْ جاى دیگر گفت و لمْ یفرقوا بیْن أحد منْهمْ.


و قالوا سمعْنا و أطعْنا اى سمعنا قولک و اطعنا امرک، میگوید: رسول گفت و مومنان همه سمعنا بشنیدیم، یعنى بسمع قبول، بگوش پذیرفتارى، چنانک گویند، سمع الله لمن حمده، اى قبل الله. سماعون للکذب ازین باب است، اى قابلون له، و یقال ما سمع فلان کلامى، اى ما قبله. و در دعا گویند اللهم اسمع و استجب، یعنى اللهم، اقبل. فرق است میان این امت و میان امت موسى، ایشان گفتند سمعنا و عصینا، و این امت گفتند سمعنا و اطعنا، میگوید شنیدیم آنچه ما را بر آن خواندى و در آنچه شنیدیم فرمانبرداریم، بجان پذیرفته و گردن نهاده. غفْرانک نصب نون بر سوال است یعنى نسألک غفرانک، از تو آمرزش مى‏خواهیم خداوند ما. و إلیْک الْمصیر بازگشت پس مرگ با تو است، فتجاوز الله عن ذنوبهم و رحمهم و اعطاهم الذى سألوه.


رب العالمین باین آمرزش که مومنان از وى خواستند، ایشان را بیامرزید، و بر ایشان رحمت کرد، و مراد ایشان بداد، که خداوندى کریم است، دوست دارد که از وى خواهند و بیامرزد آن را که آمرزش خواهد، و فى هذا المعنى ما


روى ابو هریرة: قال سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول «ان عبدا اصاب ذنبا فقال یا رب اذنبت ذنبا فاغفر لى، فقال ربه عز و جل علم عبدى ان له ربا یغفر الذنب و یأخذ به فغفر له، ثم مکث ما شاء الله ثم اذنب ذنبا آخر، فقال اى رب! اذنبت ذنبا فاغفر لى، فقال ربه عز و جل علم عبدى ان له ربا یغفر الذنب و یأخذ به فغفر له ثم مکث ما شاء الله ثم اذنب ذنبا آخر فقال اى رب! اذنبت ذنبا فاغفر لى فقال ربه عز و جل علم عبدى ان له ربا یغفر الذنب و یأخذ به قد غفرت لعبدى فلیعمل ما شاء


لا یکلف الله نفْسا إلا وسْعها کلفت ناتاوست است و تکلیف ناتوان بر نهادن و رنج نمودن، قال زهیر:


سئمت تکالیف الحیاة و من یعیش


ثمانین حولا لا ابا لک یسأم.

وسع نامى است طوق را و طاقت را، میگوید بر ننهد خداى بر هیچ کس مگر آن توان که وى را داد. همانست که جاى دیگر گفت لا یکلف الله نفْسا إلا ما آتاها خداى بر هیچکس بار ننهد مگر آن توان که وى را داد، ابن عباس گفت هم المومنون وسع الله علیهم امر دینهم و لم یکلفهم الا ما هم له مستطیعون، فقال یرید الله بکم الْیسْر و لا یرید بکم الْعسْر و قال ما جعل علیْکمْ فی الدین منْ حرج و قال فاتقوا الله ما اسْتطعْتمْ.


لها ما کسبتْ همچنانست که گفت لیْس للْإنْسان إلا ما سعى‏ نیست مردم را جز از آن که کند، یعنى آنچه کند از نیکى وى را در آن مزد است و علیْها ما اکْتسبتْ و آنچه کند از بدى بر وى وزر و وبال آن کردار است. لها دلیل است بر خیز و کردار نیکو، و علیْها دلیل است بر شر و کردار بد. کسب و اکتسب یکى است که جاى دیگر گفت کسب سیئة چنانک گفت لکل امْرئ منْهمْ ما اکْتسب من الْإثْم جاى دیگر جزاء بما کانوا یکْسبون و گفته‏اند، کسب آنست که بنفع دیگران مشغول شود، و اکتساب آنست که بنفع خود کوشد، پس او که بخود مشغول است، علیه فى ذلک الحساب، و او که بنفع دیگران مشغول است، له به الثواب و لیس علیه فیه الحساب.


ربنا لا تواخذْنا معنى آنست که رسول و مومنان گفتند ربنا لا تواخذْنا این دعا و هر چه درین دعوات است تا آخر سورت مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم خواسته است شب معراج، پس این امت را بدادند و در آموختند که چنین گوئید و چنین خواهید، لا تواخذْنا مگیر ما را اگر فراموش کنیم یا بى قصد چیزى کنیم، ما را بفراموشکارى و بخطا مگیر، مواخذت اینجا از یکى است یعنى از الله، همچون لا یواخذکم الله باللغْو فی أیْمانکمْ یعنى لا یأخذکم الله، و یقال قاتلهم الله اى قتلهم الله. و عرب مفاعلت از یک تن روا دارند، چنانک شاعر گفت:


شما تمنى کلب بنى منقر


فصنت عنه النفس و العرضا

و لم أجاوبه احتقارا له


و هل یعض الکلب ان عضا؟

یرید شتمنى. و اجابت این دعا از مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم روایت کردند، گفت: رفع عن امتى الخطاء و النسیان و ما استکرهوا علیه، و در قرآن است و لیْس علیْکمْ جناح فیما أخْطأْتمْ به و لکنْ ما تعمدتْ قلوبکمْ عمر خطاب مردى را دید که میگفت اللهم اغفر لى خطایاى گفت ان الخطاء مغفور و لکن قل اللهم اغفر لى عمدى اخطأ یخطئ بمعنى زل و هو ضد اصاب، یعنى که خطا کرد بى قصد. و خطأ یخطأ خطأ و خطاء در بدى بود همچون اساء. اگر از کسى کارى آید خطابى قصد، مخطى است، و اگر بدى آید بقصد خاطى است. قال الله تعالى إن فرْعوْن و هامان و جنودهما کانوا خاطئین و قال لا یأْکله إلا الْخاطون.


ربنا و لا تحْملْ علیْنا إصْرا این واو عطف است بر لا تواخذْنا و آنچه پس این آید همچنین میگوید خداى ما! بر ما منه گرانبارى، چنانک بر پیشینیان نهادى، و آن چنانست: که جهودان را فرمود در عقوبت پرستیدن گوساله که خویشتن را بکشید، آن اصر بود. و همچنانک از حواریون عیسى درخواست، تا یک تن ازیشان اجابت کند تا شبه عیسى بر وى افکند تا جهودان وى را بردار کنند. و گفته‏اند پنجاه نماز که بر ایشان بود، و ربع مال در زکاة، و نجاست از جامه بریدن، و هر کس که بشب گناه کردى، بامداد ظاهر بروى نبشته بودى، آن همه اصر بود. و اجابت آن دعا آنست که الله گفت «و یضع عنْهمْ إصْرهمْ» و پیمان بزرگ گران که میان قوم و قبیله باشد عرب آن را آصره خوانند. قال الشاعر:


اذا لم تکن لامرئ نعمة


لدى و لا بیننا آصره

و لا لى فى وده حاصل


و لا نفع دنیا و لا آخره‏

و افنیت عمرى على بابه


فتلک اذا کرة خاسرة

ربنا و لا تحملْنا لا تحملنا و لا تحمل علینا یکسانست، و لا تحملْنا غایت تر است. ما لا طاقة لنا به الطاقة و الطوق واحد و هى القوة. میگوید بر ما منه آنچه تاوستن نیست ما را بآن، یعنى اعمال و احکام گران درین جهان، و عذاب دوزخ در آن جهان. و گفته‏اند حدیث نفس و وسوسه است، و اجابت این دعا آنست که الله گفت لا یکلف الله نفْسا إلا وسْعها. قومى از متکلمان که تکلیف ما لا یطاق جائز دارند، این آیت گویند، دعا کردن ببازداشت تکلیف ما لا یطاق دلیل است که آن متصور است و جائز، که اگر متصور نبودى این درخواست محال بودى، خصم ایشان جواب مى دهد که آنچه میخواهند نه بازداشت تکلیف ما لا یطاق است، و نه تکلیف ناممکن، بل که اعمال و شرایع گران است، که طاقة آن دارند، لکن برنج و دشخوارى، از الله میخواهند، تا آن رنج و دشخوارى بر ایشان ننهد، چنانک بر پیشینیان نهاد. این همچنانست که کسى گوید ما اطیق کلام فلان، من طاقت سخن فلان ندارم، نه آن خواهد که در قدرت من نیست شنیدن سخن وى، و لکن معنى آنست که شنیدن سخن وى بر من گرانست، این همچنین است. و اعْف عنا و فراخ گذار از ما، از اینجاست که گویند فعلى الدنیا العفاء یعنى فراخ فرا گذار تا شود،و فى الخبر: «یا بن جعثم اذا اصبحت آمنا فى سربک، معافا فى بدنک، عندک قوت یومک، فعلى الدنیا العفاء»


و انشدوا:


و کل رفیق فیه غیر مرافق

عفاء على هذا الزمان فانه


زمان عقوق لا زمان حقوق

و کل صدیق فیه غیر صدوق


و عفو نامى است از نامهاى خداوند عز و علا، نص قرآن بدان آمده. و در خبر است که عایشه گفت یا رسول الله اگر شب قدر دریابم و بدانم، چه گویم؟ و از خدا چه خواهم؟ گفت «قولى اللهم انک عفو تحب العفو، فاعف عنى»


و معنى عفو درگذارنده گناهان است و سترنده عیب عذر خواهان، و ناپیدا کننده جرم اواهان. اجابت این دعا آنست که رب العزة گفت «و یعْفوا عن السیئات».


و اغْفرْ لنا اصل غفر ستر است، غفر و مغفرت و غفران آمرزش است، یعنى که چیزى بر کسى فرا پوشد، غفاره سرپوش است و مغفر خود، جم غفیر از آن گویند که از انبوهى یکدیگر را پوشیده میدارند، غافر و غفور و غفار هر سه نام خداست.


در نصوص کتاب و سنت، غافر آمرزگارست و پوشنده. غفار و غفور بناء مبالغت است یعنى فراخ آمرزنده و فراخ پوشنده، و اجابت این دعا آنست که رب العزة گفت إن الله یغْفر الذنوب جمیعا و فى الخبر: یقول الله عز و جل «من لقینى بقراب الارض خطیئة لا یشرک بى شیئا لقیته بمثلها مغفرة».


و ارْحمْنا معنى رحمت بخشایش است و مهربانى و مهر نمایى، نه ارادت نعمت، چنانک اهل تأویل گویند: اعتقاد آنست که رب العالمین مهربانست و بخشاینده درین جهان بر همگان، آشنایان و بیگانگان، و در آن جهان خاصه بر آشنایان و مومنان.


و در خبر است که الله بر بندگان مهربان ترست از مادر بر فرزند، و از مهربانى وى است که بندگان را بر یکدیگر مهربانى فرمود، و مهربانى خود ثمره مهربانى ایشان کرد و در آن بست، چنانک در خبر است‏


«الراحمون یرحمهم الرحمن.» «ارحموا من فى الارض یرحمکم من فى السماء»


و اجابت این دعا آنست که الله گفت عسى‏ ربکمْ أنْ یرْحمکمْ «کتب ربکمْ على‏ نفْسه الرحْمة» و یقال و اعْف عنا من الافعال و اغْفرْ لنا من الاقوال و ارْحمْنا من العقد و الاضمار، و اعْف عنا فى سکرات الموت و اغْفرْ لنا فى ظلمة القبر، و ارْحمْنا فى اهوال القیمة. و گفته‏اند حکمت در آن که اول عفو گفت، پس مغفرت، پس رحمت آنست که عفو عقوبت ناکردن است بر گناه، هر چند که گناه ظاهر بود، و مغفرت پوشیده داشتن گناه است و با چشم نیاوردن، و رحمت نواختن است و مهربانى نمودن، پس مغفرت بلیغ‏تر از عفو است، و رحمت تمام تر از مغفرت، ازین جهت باول عفو گفت و بآخر رحمت.


أنْت موْلانا در لغت عرب مولا را معانیست: المولى هو الله، و المولى ابن العم، و المولى هو المعتق و کذلک المعتق، و المولى الناصر، و المولى الزوج، و اصلها کلها من الولى، فهو مفعل من الولى و هو القرب، فالمولى ما لزمک من شی‏ء او لزمته. و منه قوله تعالى مأْواکم النار، هی موْلاکمْ و المولى فى اسماء الله تعالى معناه الناصر العاطف القریب و کذلک الولى. أنْت موْلانا معنى آنست که تو خداوند و یار مایى، دارنده و باز دارنده و نگه دار مایى، پذیرنده و دستگیر و داورى دار مایى. فانْصرْنا نصرت و نصر در لغت عرب یارى دادن بود و روزى دادن بود، ارض منصورة اى ممطورة. من کان یظن ان لن ینصره الله اى لن یرزقه الله. و ناصر و نصیر یارست و منتصر کینه کش.


فانْصرْنا على الْقوْم الْکافرین میگوید یارى ده ما را بر گروه کافران.


اجابت دعا آنست که گفت کان حقا علیْنا نصْر الْموْمنین.

و معنى کفر و کفران ناسپاسى است، و کافر و کفور ناسپاس است، و کافر ضد مسلمان از آن گرفته‏اند، نه آن ازین، از بهر آنک کافر ناسپاس نعمت خداى آمد، نعمت از وى یافت و دیگرى را پرستید، و ناسپاسى بد پاداشى بود، فلا کفران لسعیه، ازین است. الله میگوید بنزدیک من بد پاداشى نیست. جاى دیگر گفت فلنْ یکْفروه یعنى با شما در کردار شما بد پاداشى نیست. و اصل کفر ستر است، نعمت بپوشیدن که از منعم به سپاسدارى بر تو پدید نیاید، و از بهر این برزگر را کافر خوانند، که تخم بپوشد در زمین. و عرب شب را کافر خواند، که جهان بپوشد، و دیه را کفر خواند که مردم را بپوشد بدیوار. و در خبر است «ساکن الکفور کساکن القبور» یعنى ساکن الرساتیق.


آورده‏اند که معاذ جبل رض هر گه این سورة البقره خواندى، چون بآخر رسیدى که فانْصرْنا على الْقوْم الْکافرین گفتى آمین! و روى ان النبى صلى الله علیه و آله و سلم قال «الآیتان من آخر سورة البقرة من قرأهما فى لیلة کفتاه»


یعنى کفتاه قیام اللیل. و روى «لا تقرئان فى دار ثلث لیال فیقربها شیطان»


و قال قتاده ان الله تعالى کتب کتابا قبل ان یخلق السماوات و الارض بالفى عام فوضعه عنده و انزل منه آیتین، ختم بها سورة البقرة فایما بیت قرئتا فیه لم یدخله شیطان ثلث لیال.